loading...
امیر دل
محمدامین بازدید : 360 دوشنبه 20 مهر 1394 نظرات (0)

داستان گریه پیامبر(ص) برای امام حسین(ع)

در روايت اهل سنت و شيعه مستندا نقل شده است كه امّ سلمه همسر پيامبر (ص ) مى گويد:

روزى رسول خدا (ص ) مشغول استراحت بودند كه ديدم امام حسين عليه السلام وارد شدند، و بر سينه پيامبر(ص ) نشستند، حضرت رسول (ص ) فرمودند: مرحبا نور ديده ام ، مرحبا ميوه دلم ، چون نشستن حسين عليه السلام بر سينه پيامبر (ص ) طولانى شد، پيش خودم گفتم ! كه شايد پيامبر(ص ) ناراحت شوند ،و جلو رفتم ، تا حسين عليه السلام را بر دارم .

حضرت پيامبر (ص ) فرمودند: امّ سلمه تا وقتى كه حسينم خودش ‍ مى خواهد بگذار بر سينه ام بنشيند، و بدان كه هر كس باندازه تار مويى حسينم را اذيّت كند مانند آن است كه مرا اذيّت كرده است .

امّ سلمه مى گويد: من از منزل خارج شدم ، و وقتى باز گشتم به اتاق رسول خدا(ص ) ديدم پيامبر (ص ) گريه مى كند، خيلى تعجّب كردم ! و ...

 

محمدامین بازدید : 1013 یکشنبه 19 مهر 1394 نظرات (0)

 

داستان فروش تربت امام حسین(ع)

از مرحوم سيد احمد بهبهانى نقل شده : در ايام توقفم در كربلا حاج حسن نامى در بازار زينبيه ، دكانى داشت كه مهر و تسبيح مى ساخت و مى فروخت . معروف بود كه حاجى تربت مخصوصى دارد و مثقالى يك اشرفى مى فروشد.

روزى در حرم امام حسين عليه السلام حبيب زائرى را دزدى زد و پولهايش ‍ را برد. زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مى گفت : يا اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزينه زندگيم را بردند. به كجا شكايت ببرم ؟

حاج حسن مزبور حاضر متأثر شد و با همين حال تأثر به خانه رفت و در دل به امام حسين عليه السلام گريه مى كرد.

شب در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مى برد به آقا گفت : از حال زائرت كه خبر دارى ؟ دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند.

امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم ؟

اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفى كنم .

حاجى گفت : مگر من چه دزدى كردم ؟

 

محمدامین بازدید : 343 شنبه 18 مهر 1394 نظرات (0)

نوحه ماه غم ماه ماتم

ماه محرم عالم را غم گرفته

در باغِ رضوان زهرا ماتم گرفته

یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا(2)

 

ماه محرم جهان گشته سیه پوش

زمزمه ی قدسیان می رسد بر گوش

یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا(2)

 

زهرا ببین کاروان کربلا را

قافلة خامس آلِ عبا را

یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا(2)

 

منبع شعر   ::::  كتاب "یك ماه خون گرفته،‌هفتاد و دو ستاره" نوشته حسین فتحی

محمدامین بازدید : 405 دوشنبه 13 مهر 1394 نظرات (0)

دلنوشته بوی محرم می آید ولی ...

بوی محرم می آید ولی آیا امسال هم می خواهم مثل پارسال باشم؟

بوی محرم می آید ولی بهتر است دلم هم  محرم راز خدا شود.

بوی محرم می آید ولی اگر نگاه ولگردم باز هوس ولگردی بسرش بزند چه کنم؟

بوی محرم می آید ولی راه مام حسین(ع) را گم کرده ام!

بوی محرم می آید ولی . . .

محمدامین بازدید : 380 دوشنبه 12 مرداد 1394 نظرات (0)

بعد از هر نماز دستان را روی چشم بگذارید و بعد از خواندن آیت الكرسی بگویید:"اللهم احفظ حدقتی بحق حدقتی علی بن ابیطالب(ع)"

************************

امام كاظم (ع) فرمود: از بعضی پدران بزرگوارم شنیدم كه كسی داشت سوره حمد را می خواند پس حضرت فرمود: هم شكر خدا را به جای آورد و هم به پاداش رسید. بعد حضرت شنید كه سوره توحید می خواند فرمود: ایمان آورد و ایمنی به دست آورد و سپس شنید كه سوره قدر می خواند فرمود: راست گفت و آمرزیده شد و بعد شنید كه آیت الكرسی می خواند فرمود: خداوند خالق امان نامه برایش فرو فرستاد.


*****************************


پیامبر فرمودند با فضیلت ترین آیه ای كه بر من نازل شد آیه الكرسی است.

*****************************

پیامبر فرمودند آیه الكرسی وسوره توحید عظیم تر از همه چیزهایی است كه دون و پست تر از خداست.
****************************

محمدامین بازدید : 401 چهارشنبه 03 تیر 1394 نظرات (0)

شما را سفارش می کنم به اینکه نمازهایتان را در بهترین و با فضیلت ترین اوقات آنها به جا بیاورید و آن نمازها با نوافل، 51 رکعت است؛ پس اگر نتوانستید، 44 رکعت بخوانید و اگر مشغله های دنیوی نگذاشت آنها را به جا آورید، حداقل نماز توابین را بخوانید [نماز اهل انابه و توبه هشت رکعت هنگام زوال است].
مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از ایشان نقل می کنند که می فرمودند: اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند.
مرحوم آقای سید هاشم رضوی هندی می فرمایند: روزی یکی را به محضر آقای قاضی آوردند که مثلا آقا دستش را بگیرد و راهنمایی اش کند. مرحوم آقای قاضی فرموده بودند: به این آقا بگویید که نماز را در اول وقت بخواند.بعد معلوم شد که آن آقا وسواس در عبادات داشته و نماز را تا آخر وقت به تأخیر می انداخته است.
اما وصیت های دیگر، عمده آنها نماز است. می فرمودند نماز را بازاری نکنید اول وقت به جا بیاورید با خضوع و خشوع. اگر نماز را تحفظ کردید همه چیزتان محفوظ میماند و تسبیح صدیقه کبری سلام الله علیها که از ذکر کبیر به شمار می آید و آیت الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود.
 
دعا در قنوت نماز
آقای قاضی به شاگردان خود دستور می دادند این دعا را در قنوت نماز هایشان بخوانند: اللهم ارزقنی حبّک و حبّ ما تحبه، و حبّ من یحبّک، والعمل الذی یبلغنی إلی حبّک واجعل حبّک احبّ الاشیاء إلی.

محمدامین بازدید : 393 شنبه 23 خرداد 1394 نظرات (0)

احادیث درباره ماه مبارک رمضان

پیامبر اکرم (ص):

شَهرُ رَمَضانَ شَهرُ اللّه عَز َّوَ جَلَّ وَ هُوَ شَهرٌ يُضاعِفُ اللّه‏ُ فيهِ الحَسَناتِ وَ يَمحو فيهِ السَّيِّئاتِ وَ هُوَ شَهرُ البَرَكَةِ؛

ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مى‏افزايد و گناهان را پاك مى‏كند و آن ماه بركت است.

بحار الانوار(ط-بیروت) ج93 ، ص340 - فضایل الاشهر الثلاثه ص95

**************************************************
امام صادق علیه السلام :

مَنْ صَامَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ مِنْ آخِرِ شَعْبَانَ وَ وَصَلَهَا بِشَهْرِ رَمَضَانَ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ صَوْمَ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْن‏

هر كس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگيرد و به روزه ماه رمضان وصل كند خداوند ثواب روزه دو ماه پى در پى را برايش محسوب مى‏ كند.

من لا یحضره الفقیه ج 2 ، ص 94 ، ح 1829 - امالی(صدوق) ص 670

 

محمدامین بازدید : 344 شنبه 23 خرداد 1394 نظرات (0)

در انتظار ماه مبارک رمضان

درسته این سایت مربوط به داستانهای مذهی هست ولی این بار با تمام وجود

منتظر ماه مبارک رمضان هستم تا کمی از تنبلی و سستی در عبادت بیرون بیایم

و شروع کنیم به رشد معنوی به امید دیدار شما در گروه مذهبی امیر دل.

محمدامین بازدید : 464 شنبه 29 فروردین 1394 نظرات (0)

داستان زیارت امام حسین (ع) از راه دور

سدیر گوید:

امام صادق (ع) به من فرمود:

ای سدیر، هر روز به زیارت قبر امام حسین (ع) می روی؟

گفتم نه، فدایت شوم.

فرمود: چه جفایی می کنی، آیا در هر ماه زیارت می کنی؟

گفتم: نه.

فرمود: در هر سال یکبار به زیارت می روی؟

گفتم: به همین گونه است.

فرمود: ای سدیر، چقدر نسبت به امام حسین (ع) روی گردان و بی اعتنا هستید؟!

محمدامین بازدید : 603 سه شنبه 25 فروردین 1394 نظرات (0)

داستان پذیرایی مرده از زندگان

در ایّام جوانی با پدرم و جمعی از دوستان، هنگام عید نوروز در «اصفهان» دید و بازدید می کردیم. روز سه شنبه ای برای بازدید یکی از رفقا که منزلش نزدیک تخت فولاد اصفهان بود، رفتیم.گفتند: ایشان منزل نیست. چون راه طولانی و درازی را آمده بودیم، برای رفع خستگی و زیارت اهل قبور به قبرستان «تخت فولاد» رفتیم و آنجا نشستیم. یکی از رفقا به مزاح و شوخی رو به قبر نزدیکمان کرد وگفت: ای صاحب قبر! ایّام عید است. آیا از ما پذیرایی نمی کنی؟ ناگهان صدایی از قبر بلند شد وگفت: هفتة دیگر روز سه شنبه همین جا همه مهمان من هستید.

محمدامین بازدید : 713 دوشنبه 28 بهمن 1392 نظرات (0)

ذکر = باغ بهشت

از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمودند: از باغهاى بهشتى بخوريد.
پرسيدند: باغهاى بهشتى چيست ؟
حضرت فرمودند: هر صبح و شام به ياد و ذكر خدا مشغول بودن ، پس تا مى توانيد ذكر بگوئيد و كسى كه دوست دارد مقام خود را نزد خدا ببيند كه مقام خدا نزد او چقدر و به چه ميزان است؟

ببیند چه اندازه به ذكر خدا مشغول است ، زيرا خداوند، آن اندازه به بنده اش ‍ مقام و ارزش  مى دهد، كه او به خداوند داده است.

بدانيد كه بهترين اعمال و ذكرها نزد خدا و بهتر از آنچه آفتاب بر آن مى تابد ياد خدا است و خودش خبر داده كه من ، همنشين كسى هستم كه مرا ياد كرده باشد و چه مقامى بالاتر از اينكه خدا همنشين كسى باشد.
در روايات آمده كه دنيا و شيطان به سراغ اجتماع ذاكران خدا نمى روند.

 

جانا نظرى كه ناتوانم   بخشا، كه به لب رسيد جانم
درياب ، كه نيك دردمندم   بشتاب ، كه سخت ناتوانم
من خسته كه روى تو نبينم   آخر به چه روى زنده مانم ؟
گفتى كه : بمردى از غم   تعجيل مكن كه اندر آنم
اينك به در تو آمدم باز   تا بر سر كويت جان فشانم
افسوس بود كه بهر جانى   از خاك در تو باز مانم 

 

 

     
     
     
     
     
     
محمدامین بازدید : 552 سه شنبه 24 دی 1392 نظرات (0)

داستان ساقط کردن از درجه

روايت شده عابدى در تمام عمر در جنگلى گوشه گرفته و به عبادت خداوند مشغول بود، روزى چشمش به پرنده اى افتاد كه بر بالاى درختى لانه داشت و آواز خوش سر مى داد.
عابد با خود گفت : اگر محل عبادت خود را نزد آن درخت قرار بدهم بهتر است ، زيرا از صداى خوش آن پرنده هم لذت برده و با صداى آن پرده انس ‍ مى گيرم ، چنان كرد و محل عبادتش را نزد آن درخت قرار داد.
خداوند به پيامبر آن زمان خطاب نمود و فرمود: به فلان عابد بگو كه انس به مخلوق من گرفتى ، تو را از مقام و درجه ات ساقط مى كنم ، بطورى كه با هيچ عملى دوباره به آن مقام نخواهى رسيد.

محمدامین بازدید : 653 سه شنبه 24 دی 1392 نظرات (0)

پنج صفت خداپرست واقعی

خداوند متعال به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خطاب كرد:
اى احمد! مى دانى چه وقت بنده ، خدا را به راستى خواهد پرستيد؟
حضرت فرمودند: نه .
پروردگار فرمود: هنگامى كه پنج صفت صفت داشته باشد:
1- تقوى كه از گناه حفظش كند.
2- سكوتى كه از بيهوده بازش دارد.
3- ترسى كه هر روز گريه اش را زياد كند.
4- دشمنى دنيا و دوستى نيكان به جهت دوستى من با آنها.

محمدامین بازدید : 1009 سه شنبه 17 دی 1392 نظرات (1)

داستان برنامه خدا برای پیامبرش

خداوند به يكى از پيغمبران وحى نمود: فردا صبح ، اول چيزى كه ديدى بخور، دومى را بپوشان ، سومى را بپذير، چهارمى را نااميد مكن ، و از پنجمى بپرهيز.
صبح گاه از جا حركت كرد، در اولين وهله به كوه بزرگ سياهى برخورد متحير ايستاد كه چه كنم ، سپس با خود گفت : خدا دستور محال و نشدنى را نمى دهد، به قصد خوردن كوه جلو رفت ، هر چه جلوتر مى رفت كوه كوچكتر شد، تا بصورت لقمه اى در آمده چون خورد ديد گواراترين خوراك است ، از آنجا گذشت ، طشت طلائى را ديد طبق دستور گودالى كندو آن را پنهان نمود، اندكى رفت و پشت سر نگاه كرد، ديد طشت خود به خود بيرون افتاده ، گفت : من آنچه بايد بكنم كرده ام ، سپس به مرغى برخورد كه يك باز شكارى آن را تعقيب مى كرد، مرغ آمد دور او چرخيد، پيغمبر گرفت : من ماءمور او را

بپذيرم آستين گشود، مرغ وارد آستين شد،

محمدامین بازدید : 577 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستان ورود به بهشت

حضرت موسى (عليه السلام) عرض كرد: پروردگارا كدام يك از بندگان تو نزد تو عزيز و محترمند.
خطاب شد اى موسى! آن كسى كه در وقت قدرت و توانائى، عفو نمايد، و اگر ظلمى به او كردند صبر كند، و انتقام نگيرد و از آنها درگذرد.
امام سجاد (عليه السلام) فرمود: روز قيامت كه مردم در صحراى قيامت جمع مى شوند: منادى ندا مى كند، كجايند اهل فضل، جماعتى بر مى خيزند، خطاب مى شود: به سوى بهشت برويد.
ملائكه به آنها مى رسند و مى گويند: شما كيستيد، كجا مى رويد؟ مى گويند: ما اهل فضل هستيم و رو به بهشت مى رويم.
ملائكه مى گويند: فضل شما در دنيا چه بود؟
مى گويند: ما كسانى هستيم كه هرگاه به ما ظلم مى كردند آنها را عفو مى كرديم، و از آنها در مى گذشتيم.
ملائكه به آنها مى گويند: داخل بهشت شويد فنعم اجر العاملين همين قدر در شرافت و فضيلت اين صفت بس كه از نيكوترين صفات پروردگار است.

 

محمدامین بازدید : 1939 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (2)

داستان رسیدن حق به حقدار

نقل كرده اند در زمان حضرت داوود (عليه السلام) شخص بيكارى بوده و كار و كاسبى نداشتند. مكرر دعا مى كرد: اللهم ارزقنى رزقا حلالا واسعا.

اين دعا مى كرد دائم كاى خدا   روزى بى رنج و زحمت ده مرا

مردم او را مسخره مى كردند به او مى خنديدند كه عجب مرد احمقى است روزى بى رنج و زحمت از خدا مى خواهد و حال آنكه همه مردم به كد يمين و عرق جبين كسب مى كنند و روزى مى خورند حتى داوود (عليه السلام) به زحمت از زره سازى نان مى خورد، گاهى از روى طعنه به او مى گفتند، اگر چيزى پيدا كردى تنها نخورى مرا هم صدا بزن و آن مرد متصل دعايش ‍ همين بود.

تا كه شد مشهود در شهر و شهير   گه ز انبان تهى جويد پنير


محمدامین بازدید : 1014 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستان امداد غیبی

در جنگ تحميلى عراق عليه ايران، در عمليات والفجر8 كه منجر به آزادسازى بندر استراژيكى ((فاو)) شد، يكى از پزشكان متعهد مى گفت:
بيمارستان صحرائى در خط جبهه به راه انداخته بوديم، هر روز بمباران مى شد، در بيمارستان سايت - محل موشك انداز زمين به هوا - براى صيد هواپيماهاى دشمن قرار داشت.
هنگام حمله هوائى دشمن، كاركنان اورژانس، بسيار مشتاق بودند منظره برخورد موشك به هواپيماى دشمن را ببينند، در يكى از اين حملات بمب دشمن به آزمايشگاه بيمارستان خورد.
در همان روز حدود پنجاه نفر از بهترين افراد بهدارى ما در بيرون بيمارستان تجمع كرده بودند كه منظره پرتاب موشك را بسوى هواپيماى دشمن ببينند يكى از كاركنان صدا زد، آقايان و خانمها با عجله داخل بيمارستان بيائيد، آنها با عجله وارد بيمارستان شدند، در همان لحظه بمبى از ناحيه دشمن پرتاب شد و صاف به محل تجمع قبلى افتاد و منفجر شد، و همه كاركنان كه وارد بيمارستان شده بودند جان سالم بدر بردند، و اين يكى از امدادهاى الهى بود كه دو بمب يكى به بيمارستان و ديگرى به بيرون بيمارستان پرتاب شد، آنگاه كه در بيرون منفجر شد، آنها در داخل بيمارستان بودند.

محمدامین بازدید : 666 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستان دست غیبی

كارگرى كه اهالى يكى از روستاهاى قزوين بود به تهران رفته تا با فعاليت و دسترنج خود قوت و پولى تهيه كند و به ده خود برگشته و با زن و بچه خود براى امرار معاش از آن پول استفاده نمايد، پس از كار كردن مدتى، پول خوبى به دستش آمد و عازم ده خود گرديد.
يك مرد تبهكارى از جريان اين كارگر ساده مطلع مى شود و تصميم مى گيرد كه دنبال او رفته و به هر قيمتى كه هست پول او را بدزدد و تصاحب نمايد كارگر سوار اتومبيل شده و با خوشحالى عازم ده شد، غافل از اينكه مردى بد طينت در كمين اوست.

     

محمدامین بازدید : 619 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستان قبولی اعمال

امام على (عليه السلام) بسيار صدقه مى داد و به مستمندان كمك مالى مى كرد.
شخصى به آن حضرت عرض كرد: كم تصدق الا تمسك! چقدر زياد صدقه مى دهى، آيا چيزى براى خود نگه نمى دارى؟
امام على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: آرى به خدا سوگند، اگر بدانم كه خداوند انجام يك واجب - و انجام يك وظيفه - را قبول مى كند، از زياده روى در انفاق خوددارى مى كردم، ولى نمى دانم كه آيا اين كارهاى من مورد قبول خداوند هست يا نه؟ چون نمى دانم، آنقدر مى دهم تا بلكه يكى از آنها قبول گردد.
به اين ترتيب امام على (عليه السلام) با كمال تواضع، به قبولى اعمال توجه داشت، يعنى كيفيت را مورد توجه قرار مى داد نه زيادى و كميت را، و از اين رهگذر مى آموزيم كه بايد كارهايمان را با اخلاص و شرائط قبولى انجام دهيم تا در پيشگاه خدا قبول گردد.

محمدامین بازدید : 994 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (1)

داستان سپردن کارها به خداوند

در ميان بنى اسرائيل، خانواده اى چادرنشين در بيابان زندگى مى كردند و زندگى آنها به دامدارى و با كمال سادگى و صحرانشينى مى گذشت. آنها علاوه بر تعدادى گوسفند، يك خروس، يك الاغ و يك سگ داشتند خروس آنها را براى نماز بيدار مى كرد، و با الاغ، وسائل زندگى خود را حمل مى كردند و به وسيله آن براى خود از راه دور آب مى آوردند، و سگ نيز در آن بيابان، به خصوص در شب، نگهبان آنها از درندگان بود.

محمدامین بازدید : 409 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستان خدا در کجاست؟

در عصر خلافت ابوبكر بود، گروهى از مسيحيان به سرپرستى اسقف و عالم بلند پايه خود به مدينه آمدند، جوياى خليفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شدند، مردم ابوبكر را معرفى كردند، آنها نزد ابوبكر رفته و سؤالاتى مطرح نمودند، ابوبكر براى گرفتن پاسخ صحيح، آنها را به محضر امام على (عليه السلام) فرستاد، آنها نزد امام آمدند در ميان سؤالات خود يكى از سؤالاتشان اين بود: خدا در كجا است؟
امام (عليه السلام) آتشى افروخت و سپس از آنها پرسيد، روى آن حساب مى شود پشت و رو ندارد.
امام (عليه السلام) فرمود: وقتى براى آتش كه مصنوع خدا است، روى خاصى نيست آفريدگار آن كه هيچ گونه شبيهى ندارد، بالاتر از آن است كه پشت و رو داشته باشد، مشرق و مغرب از آن خداست به هر سو رو كنى، همان سو روى خداست و چيزى بر او پوشيده نيست.

محمدامین بازدید : 493 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستان کمک خدا

خداوند به حضرت داوود (عليه السلام) وحى كرد، نزد دانيال پيغمبر برو و به او بگو ((تو يك بار گناه كردى يعنى ترك اولى كردى)) تو را آمرزيدم، باز دوم گناه كردى، باز آمرزيدم، بار سوم گناه كردى، باز آمرزيدم و اگر براى بار چهارم گناه كنى، ديگر تو را نمى آمرزم.
حضرت داوود (عليه السلام) نزد دانيال رفت و سخن خدا را به او اطلاع داد. دانيال به داوود (عليه السلام) عرض كرد: اى پيامبر خدا، تو ماءموريت خود را ابلاغ نمودى.
هنگامى كه نيمه هاى شب شد، دانيال به مناجات و راز و نياز با خدا پرداخت و عرض كرد:
پروردگارا، پيامبر تو داوود (عليه السلام) سخن تو را به من ابلاغ نمود كه اگر بار چهارم گناه كنم، مرا نمى آمرزى ((به عزتت قسم اگر تو مرا نگاه ندارى - و كمك نكنى - همانا تو را نافرمانى كنم و سپس نيز نافرمانى كنم و با هم نافرمانى كنم.))

محمدامین بازدید : 531 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستان مهمان نوازی خدا

حضرت ابراهيم (عليه السلام) مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزى يك نفر مجوسى در مسير راه خود، به خانه ابراهيم آمد تا مهمان او شود. ابراهيم به او فرمود: اگر تو قبول اسلام كنى ((يعنى دين حنيف مرا بپذيرى)) تو را مى پذيرم وگرنه تو را مهمان نخواهم كرد، مجوسى از آنجا رفت.
خداوند به ابراهيم (عليه السلام) وحى كرد: اى ابراهيم تو به مجوسى گفتى اگر قبول اسلام نكنى حق ندارى مهمان من شوى، و از غذاى من بخورى، در حالى كه هفتاد سال است او كافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهيم، اگر تو يك شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟
ابراهيم (عليه السلام) از كرده خود پشيمان شد و به دنبال مجوسى حركت كرد و پس از جستجو، او را يافت و با كمال احترام او را مهمان خود نمود.
مجوسى راز جريان را از ابراهيم پرسيد، ابراهيم (عليه السلام) موضوع وحى خدا را براى او بازگو كرد.
مجوسى گفت: آيا براستى خداوند به من اين گونه لطف مى نمايد؟ حال كه چنين است اسلام را به من عرضه كن تا آن را بپذيرم، او به اين ترتيب قبول اسلام كرد.

محمدامین بازدید : 476 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستان کبوتران

روزى امام سجاد (عليه السلام) به اصحاب خود فرمودند: آيا مى دانيد سبب بودن كبوتران در كعبه چيست؟
گفتند: نه يابن رسول الله شما بفرمائيد. حضرت علت را فرمود: در زمان قديم مردى بود كه خانه اى داشت و در ميان آن خانه درخت نخلى بود و كبوترى در شكاف آن آشيانه كرده، پس هر وقت جوجه مى گذارد آن مرد بالاى نخل مى رفت و جوجه هاى آن را مى گرفت و مى كشت.

محمدامین بازدید : 536 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستانی از آگاه بودن خدا

وقتى كه نمرود حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گريه در آمدند، جبرئيل عرض كرد خدايا! در روى زمين يك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و يارى مى كنم، ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به يارى او بشتابيم، از طرف حضرت حق خطاب شد برويد، اگر اذن داد او را يارى كنيد.

محمدامین بازدید : 440 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستان بقیه قوت ماهی

مى نويسند: روزى يكى از حيوانات دريائى سر از آب بيرون آورده عرض ‍ كرد اى سليمان، امروز مرا ضيافت و مهمان كن، سليمان امر كرد آذوقه يك ماه لشكرش را لب دريا جمع كردند تا آنكه مثل كوهى شد، پس تمام آنها را به آن حيوان دادند، تمام را بلعيد و گفت:
بقيه قوت من چه شد، اين مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سليمان تعجب كرد، فرمود:
آيا مثل تو ديگر جانورى در دريا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر كسى كه روى حقيقت توكل بر خدا پيدا كرد، خداوند از جايى كه گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى كند.

محمدامین بازدید : 1181 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

داستانی از رزاقیت خدا

مى نويسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و آن مرغ بريان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند. دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند

محمدامین بازدید : 512 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

داستان خالق همه بندگان

وقتى خطاب رسيد به عزرائيل كه تا به حال دلت به حال بندگان ما سوخته است؟
عرض كرد: پروردگارا هرزمان به حال بندگانت رقت مى كنم خانه اى مى روم كه بايد پدرى را از آن خانه قبض روح كنم كه بچه هاى خردسال دارد، به حال آنها دلم بسيار مى سوزد.
گاهى پسرى را از مقابل چشم پدر و مادرى مى برم كه آنها دلبستگى تمام به آن جوان دارند، پس دلم به حال آنها مى سوزد.

محمدامین بازدید : 407 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

داستان پرسش برای پرستش

هنگامى كه در آفريقاى غربى جنگ واقع شد، عده زيادى در اين جنگ كشته شدند.
پس از پايان جنگ راهبى كه در آن نواحى بود از صومعه خويش بيرون آمد و چشمش به مردى افتاد كه مانند مرده اى بر روى زمين خوابيده است. نزديك او رفت. پس از دقت زياد او را زنده يافت و با زحمت فراوان به صومعه خودش منتقلش كرد.مدتى به معالجه او اشتغال داشت تا اينكه بهبودى حاصل نمود. راهب در مدت معالجه بنا به عادت خود و رسوم مذهبى شبانه روز را به نماز و دعا و مناجات مى گذرانيد، ولى سرباز مجروح پس از بهبودى هم هيچ گونه عملى از اعمال دين را انجام نمى داد. روزى راهب پرسيد: تو چرا پروردگارت را عبادت نمى كنى؟

محمدامین بازدید : 464 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

داستان پوریای ولی

پهلوانى به نام پوريا به تمام شهرها رفته و با پهلوانان دست و پنجه نرم كرد و بر همه غالب شده بود. آينه اى سر زانو بسته بود كه اين علامت آن است كه هنوز به زمين نخورده است.
وقتى به اصفهان وارد شد، با همه پهلوانان كشتى گرفته و آنان را به زمين زد و همگان بازوبند او را مهر كردند. نوبت به پهلوان دربار رسيد. اعلام عمومى صادر شد. تمام مردم شهر براى ديدن قهرمانان روز جمعه در ميدان شاه اصفهان (ميدان امام فعلى) حاضر شدند. شب جمعه فرارسيد.
پوريا كه در يكى از اطاق هاى ميدان منزل داشت، كنار اطاق نشست.



محمدامین بازدید : 500 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

داستانی از بندگی خدا

ابومنصور سامانى وزير سلطان طغرل بود. عادت داشت پس از نماز صبح بر سر سجاده نشيند و دعا كند تا آفتاب طلوع كند. آنگاه به خدمت سلطان مى رفت. صبحگاهى از طلوع آفتاب براى امر مهمى سلطان كسانى را به طلب وزير فرستاد، آنان آمدند و او را به حضور خواندند وزير چون ادعيه و ذكرهايش تمام نشده بود به فرمان شاه التفات نكرد و به دعا و مناجات ادامه داد. آنان نزد سلطان آمده وى را از عدم توجه وزير آگاه كردند. وزير چون دعايش تمام شد به خدمت سلطان آمد. سلطان با نهايت خشم و غضب گفت: تو را چه شده كه به گفته ما اعتناء نمى كنى و چون فرمان ما به تو رسد تاخير مى اندازى؟
وزير گفت: شاها، من بنده خدايم و چاكر شما. تا از بندگى خدا فارغ نشوم به چاكرى نتوانم پرداخت. اين كلمه در سلطان چنان اثر كرد كه گريان شده و وزير را تحسين نمود و گفت: بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدم دار تا به بركات آن سلطنت ما پابرجا باشد.

محمدامین بازدید : 439 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

داستان رفع قحطی بدلیل توبه

در زمان حضرت موسى (عليه السلام) در بنى اسرائيل به جهت نيامدن باران قحطى شد. مردم خدمت حضرت موسى رسيدند و گفتند: براى ما نماز استسقاء ((نماز باران)) بخوان. حضرت موسى (عليه السلام) برخواست كه با قوم خود براى دعاى باران بروند و بيشتر از هفتاد هزار نفر بودند. هرچه دعا كردند باران نيامد.
حضرت موسى (عليه السلام) عرض كرد: خدايا چرا باران نمى آيد، مگر قدر و منزلت من نزد تو كهنه شده؟


محمدامین بازدید : 925 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

داستان حیا از خداوند

چون زليخا بدام محبت حضرت یوسف (ع) گرفتار گرديد هميشه در تهيه و خيال وصال بود و حيله ها و نيرنگ ها به كار مى برد تا آخر عمر چنانكه مشهور است، هفت خانه در يكديگر ساخت و حضرت يوسف (عليه السلام) را به خانه هفتمين برد، درها را بست و از آن حضرت كام دل خواست. اصرار و چابلوسى را از حد گذراند.
در حصول آن هرچه مبالغه كرد، حضرت از ارتكاب آن امر شنيع انكار فرمود. در آن خانه بتى بود كه زليخا او را مى پرستيد، در وقت طلب مباشرت ، پرده اى به سر آن پوشيد.
حضرت سبب آن را استفسار نمود. زليخا گفت: به جهت آنكه بر حال ما واقف نشود.
حضرت يوسف (عليه السلام) فرمود: هرگاه از معبود خود كه جمادى بيش ‍ نيست و شعور بر هيچ امرى ندارد، شرم مى كنى، من از معبود خود كه پروردگار قهار و يگانه و داناى هر پنهانى است شرم و حيا نكنم و خود را از دست زليخا كشيد و فرار نمود.

محمدامین بازدید : 480 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

داستان سپردن فرزند بدست خدا

حضرت موسى (عليه السلام) در راهى كه به مناجات با خداوند مى رفت مردى را ديد كه در ميان خاكستر قرار گرفته و لباسى در تن ندارد. جوان كه حضرت راديد، عرض كرد از خداوند بخواه كه عنايتى در حق من بشود. چون گذشت رسيد به كسى كه از كثرت خدم و حشم و وفور مال و ثروت به تنگ آمده، گفت: يا كليم الله! از خداوند بخواه قدرى از گرفتارى من كم شود و از زيادى نعمت من به بندگان مستمندش بدهد.

محمدامین بازدید : 581 پنجشنبه 28 آذر 1392 نظرات (1)

داستان دختر نمرود

نمرود با دخترش ((رعضه)) نشسته بود و منظره آتش انداختن حضرت ابراهيم (عليه السلام) را نگاه مى كردند. دختر ايستاد بالاى بلندى ديد كه ابراهيم ميان آتش است اما محوطه گلستان شده است. رعضه گفت:
يا ابراهيم اين چه حال است كه آتش تو را نمى سوزاند؟
حضرت ابراهيم (عليه السلام) فرمود:

محمدامین بازدید : 515 پنجشنبه 28 آذر 1392 نظرات (0)

داستان میوه بهشت


از خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) منقول است: كه مؤمن بر تخت خود در بهشت نشسته كه ناگاه مرغانى كه قدر شترى هستند مى آيند. مؤمن اراده خوردن گوشت آنها را مى كند، مرغان فورا مى نشينند، بال هاى مرغ ريخته و كباب مى شود و مؤمن آن را مى خورد و چون مؤمن سير شد و الحمدلله گفت، مرغ زنده مى شود و مى پرد و بين مرغان افتخار مى كند.
باز از حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود:

محمدامین بازدید : 476 پنجشنبه 28 آذر 1392 نظرات (0)

داستان صداقت در محبت

حضرت سليمان (عليه السلام) مورى ديد كه به ماده خود مى گفت: براى چه از من دورى مى كنى و در مقابل خواسته هايم تسليم نمى شوى و حال آنكه اگر من بخواهم تمام بارگاه و قبله سليمان را با نيشم گرفته و به دريا مى اندازم.
سليمان از سخن مور تبسم كرده و آنها را پيش خود خواند و پرسيد: چگونه مى توانى اى مور بارگاه سليمان را به دريا اندازى؟

محمدامین بازدید : 484 پنجشنبه 28 آذر 1392 نظرات (1)

داستانی از عجایب خلقت

سياحى و جهانگردى از جنگلى مى گذشت كه چشمش به گنجشكى افتاد كه بر روى درختى نشسته و با وضعيكه اضطراب و وحشت از آن آشكار بود، صداهاى پى در پى مى آمد و آشفته بود، توجه صياد را به خود جلب نمود و دقت كرد، ديد در هر چند ثانيه آن حيوان حركت مى نمايد و بر بالاى درخت ديگرى مى پرد. در اين هنگام مشاهده كرد مار سياهى از همان درخت در حال بالا رفتن است و در آن درخت لانه گنجشك است. فهميد اين مار قصد آشيانه و بچه هاى گنجشك را كرده. در اين بين ديد گنجشك يك نوع برگ مخصوص با عجله تمام مى چيند و بر گرد لانه خود قرار مى دهد.
همينكه اطراف آشيانه را پر از برگ نمود، آنگاه بر روى شاخه اى نشست و منتظر نتيجه شد، مار بالا آمد و به سوى آشيانه رسيد. وقتى كه بوى برگها به مشامش خورد با شتاب زياد بازگشت و از بالاى درخت پايين آمد. سياح دانست كه آن برگها براى مار سم كشنده اى بوده و خداوند عزيز گنجشك را براى حفظ از دشمن به آنها راهنمائى كرده.

محمدامین بازدید : 1020 پنجشنبه 28 آذر 1392 نظرات (0)

داستان خداشناسی پیرزن

اميرالمؤمنين (عليه السلام) با جمعى از پيروان در معبرى عبور مى نمود، پيرزنى را ديد كه با چرخ نخ ريسى خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسيد: پيرزن بما ذا عرفت ربك خدا را به چه چيزى شناختى؟
پير زن به جاى جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولى نكشيد پس از چند مرتبه دور زدن چرخ از حركت ايستاد. عجوزه گفت: يا على چرخ بدين كوچكى براى حركت احتياج به چون منى دارد، آيا ممكن است افلاك به اين عظمت و كرات به اين بزرگى بدون مدبرى دانا و حكيم و صانعى توانا و عليم با نظم معينى به گردش افتد و از گردش خود باز نايستد.
على (عليه السلام) روى به اصحاب خود نمود و فرمود:
عليكم بدين العجائز
مانند پيرزنان خدا را بشناسيد.

 

محمدامین بازدید : 597 پنجشنبه 28 آذر 1392 نظرات (0)

داستان عابد و فاسق

مرحوم مجلسى مى نويسد: در بنى اسرائيل مرد فاسقى بوده كه ملقب به خليع بود (معلوم مى شود كه خليع به اشخاص خيلى گناهكار گفته مى شده است) اين شخص به سوى عابدى آمد تا خدا به بركت عابد او را بيامرزد.
عابد بدبخت كه عالم نبود از هم نشينى با او اظهار اشمئزاز ((ناراحتى و نفرت)) كرد. كار اين عابد به جايى رسيده بود كه وقتى در آفتاب قرار مى گرفت قطعه اى ابر بالاى سرش سياهى مى انداخت، وقتى كه

تعداد صفحات : 4

درباره ما
سایت امیرِدل منبع داستان و روایات مذهبی از آبان ماه سال 92 شروع به فعالیت نموده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا برای خواندن مطالب سایت صلوات فرستادین؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 134
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 51
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 164
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 185
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 202
  • بازدید ماه : 1,836
  • بازدید سال : 5,289
  • بازدید کلی : 510,820