loading...
امیر دل
محمدامین بازدید : 479 شنبه 30 آذر 1392 نظرات (0)

داستان سپردن فرزند بدست خدا

حضرت موسى (عليه السلام) در راهى كه به مناجات با خداوند مى رفت مردى را ديد كه در ميان خاكستر قرار گرفته و لباسى در تن ندارد. جوان كه حضرت راديد، عرض كرد از خداوند بخواه كه عنايتى در حق من بشود. چون گذشت رسيد به كسى كه از كثرت خدم و حشم و وفور مال و ثروت به تنگ آمده، گفت: يا كليم الله! از خداوند بخواه قدرى از گرفتارى من كم شود و از زيادى نعمت من به بندگان مستمندش بدهد.

موسى (عليه السلام) به مناجات آمد، ندا رسيد چرا پيغام بندگان ما را نمى دهى؟
عرض كرد: الهى خود مى دانى و بر هر نهفته اى آگاهى.
ندا رسيد اى موسى! جوان خاكستر نشين را بگو اگر زياد حرف بزنى باد را امر مى كنم خاكستر را از دورت برهاند.
و توانگر را بگو زياد بيهوده مگويد كه عنايت بيشتر خواهد شد. من عالمى حكيم و عليم هستم.
حضرت از دل گذراند كه از علت اين خواست خدا آگاه شود.ندا رسيد: آن جوان خاكستر نشين پدرى داشت ثروتمند وقتى كه مرد فرزندش را به مال و ثروت خود سپرد، اما توانگر را پدرى بود فقير هنگام مردن فرزندش را به ما سپرده بود. نتيجه اينان اين چنين است.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت امیرِدل منبع داستان و روایات مذهبی از آبان ماه سال 92 شروع به فعالیت نموده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا برای خواندن مطالب سایت صلوات فرستادین؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 134
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 51
  • آی پی امروز : 155
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 176
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 183
  • بازدید ماه : 1,817
  • بازدید سال : 5,270
  • بازدید کلی : 510,801