داستان خداشناسی پیرزن
اميرالمؤمنين (عليه السلام) با جمعى از پيروان در معبرى عبور مى نمود، پيرزنى را ديد كه با چرخ نخ ريسى خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسيد: پيرزن بما ذا عرفت ربك خدا را به چه چيزى شناختى؟
پير زن به جاى جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولى نكشيد پس از چند مرتبه دور زدن چرخ از حركت ايستاد. عجوزه گفت: يا على چرخ بدين كوچكى براى حركت احتياج به چون منى دارد، آيا ممكن است افلاك به اين عظمت و كرات به اين بزرگى بدون مدبرى دانا و حكيم و صانعى توانا و عليم با نظم معينى به گردش افتد و از گردش خود باز نايستد.
على (عليه السلام) روى به اصحاب خود نمود و فرمود:
عليكم بدين العجائز
مانند پيرزنان خدا را بشناسيد.