داستانی از حکمت خداوند
از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل از كنار مردى كه مرده بود و نصف بدنش زير ديوار و نصف ديگرش بيرون بود، مرغ هاى هوا و سگها گوشت بدنش را پاره پاره كرده بودند، گذشت. و وارد شهرى شد ديد يكى از بزرگان آن شهر مرده است لكن در كمال عزت و احترام او را بالاى تخت گذارده، جامه زيبا رويش كشيده ؛ سر و دست خود را بلند كردند و عرض كرد: الهى تو حكيمى و عادلى، آن بنده تمام عمرش مشغول عبادت تو بود و با يك چشم بر هم زدن به تو كافر نشده، به اين قسم مرده است و اين شخص همه عمرش معصيت تو را كرده و به يك چشم بر هم زدن به تو ايمان نياورده با عزت مرده، خطاب شد آن بنده اولى گناهى كرده بود مى خواستم به اين قسم مردن كفاره گناه او شود، كه وقتى مرا ملاقات مى كند، گناهى بر او نباشد، اما اين بنده كار خوبى كرده، حسنه اى پيش من داشت مى خواستم به اين قسم مردن رفع آن حسنه شود كه وقتى بر من وارد مى شود حجتى نداشته باشد.