loading...
امیر دل
محمدامین بازدید : 509 سه شنبه 26 آذر 1392 نظرات (0)

داستان اثر یکبار خدا را خواندن

خداوند به حضرت موسى دستور زكات گرفتن را نازل كرد.
حضرت موسى (عليه السلام) براى گرفتن زكات به قارون مراجعه نمود، قارون امتناع ورزيد. موسى از هزار گوسفند يكى و از هزار دينار يك دينار و از هزار درهم يك درهم راضى شد. قارون حساب كرد مقدارى كه لازم بود پرداخت نمايد زياد به نظرش آمد، باز راضى نشد.
در اين هنگام به فكر افتاد كه بايد از ريشه و بن جلو اين نحو پول دادن ها را گرفت. بنى اسرائيل را جمع نمود و گفت: موسى هرچه امر كرد اطاعت كرديد، اينك مى خواهد اموال شما را بگيرد، چاره اى بينديشيد. گفتند: تو بزرگتر از مائى هرچه صلاح بدانى انجام مى دهيم.


قارون گفت: فلان زن بدكاره را بياوريد تا جايزه اى براى او قرار دهم به موسى تهمت بزند، هزار دينار برايش تعيين كرد و وعده داد او را جزء بانوان خود در آورد. فردا صبح قارون بنى اسرائيل را جمع نموده به حضرت موسى مراجعه نمود و گفت: مردم منتظر تشريف فرمائى شما هستند كه آنها را پند و اندرز دهى. حضرت موسى از منزل خارج شد در ميدانى شروع به موعظه كرد. حضرت در ضمن سخن گفت:
هركه دزدى كند دستش را قطع مى كنيم. هركس افتراء زند او را هشتاد تازيانه مى زنيم، كسى كه زن نداشته باشد و مرتكب زنا شود نيز هشتاد تازيانه مى خورد، اما آنكس كه زن داشته باشد زنا كرده سنگسار مى شود تا بميرد.
قارون گفت: اگر اين كار از خودت سر بزند. حضرت موسى جواب داد: آرى.
قارون گفت: بنى اسرائيل مى گويند: با فلان زن زنا كرده اى.
پرسيد: من؟ پاسخ داد: آرى.
امر كرد آن زن را بياورند، وقتى حاضر شد قارون گفت: آنچه اينها مى گويند صحيح است. زن در اين موقع با خود انديشيد كه بهتر اين است توبه كنم و پيغمبر خدا را نيازارم. تصميم گرفت واقع را بيان كند و در پاسخ گفت: دروغ مى گويند، قارون برايم جايزه اى تعيين كرده تا تو را به اينكار تهمت بزنم. قارون از اين پيشامد بى اندازه ناراحت شد و سر به زير انداخت.
حضرت موسى (عليه السلام) به شكرانه آشكار شدن واقع، سر به سجده رفت و خدا را سپاسگزارى نمود. با اشك جارى عرض كرد: پروردگارا دشمن تو اراده داشت مرا رسوا كند، چنانچه من براستى پيامبر و از طرف توام، مرا بر او چيره گردان، خطاب رسيد، موسى سر بردار، زمين را در اختيارت گذاشتيم. حضرت موسى سر برداشته رو به بنى اسرائيل كرد و فرمود: خداوند همانطور كه نيروى هلاكت فرعون و فرعونيان را به من داد اينك نيز بر قارون مسلطم كرده، هركه دوست دار قارون است با او باشد و هركه او را نمى خواهد كناره بگيرد.
به جز دو نفر كسى با قارون نماند. موسى (عليه السلام) زمين را امر كرد كه پيكر قارون و همكارانش را بگيرد، تا ساق به زمين فرورفتند. دومين بار فرمود: تا زانو داخل زمين شدند، براى سومين مرتبه امر كرد تا كمر به زمين رفتند. در تمام اين چند مرتبه قارون موسى (عليه السلام) را سوگند مى داد و تضرع و التماس مى نمود كه از كيفرش بگذرد ولى موسى از شدت خشم توجهى ننمود. براى آخرين بار فرمود: زمين اينها را بگير، تمام پيكر قارون و همراهانش در دل خاك جاى گرفتند.
خداوند به حضرت موسى (عليه السلام) وحى كرد چقدر سخت دلى. 70 مرتبه پناه آوردند تو رحم نكردى و از ايشان نگذشتى اما و عزتى و جلالى لو اياى دعونى مره واحده لو وجدونى قريبا مجيبا
به عزت و جلالم سوگند اگر يك بار مرا مى خواندند، مرا نزديك و جوابگو مى يافتند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت امیرِدل منبع داستان و روایات مذهبی از آبان ماه سال 92 شروع به فعالیت نموده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا برای خواندن مطالب سایت صلوات فرستادین؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 134
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 51
  • آی پی امروز : 83
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 94
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 101
  • بازدید ماه : 1,735
  • بازدید سال : 5,188
  • بازدید کلی : 510,719