loading...
امیر دل
محمدامین بازدید : 427 چهارشنبه 27 آذر 1392 نظرات (0)

داستان ترک مناجات خدا

مردى بود عابد و هميشه با خداى خويش راز و نياز مى نمود و ذكر الله، الله داشت. روزى شيطان بر او ظاهر شد و وى را وسوسه كرد و به او گفت: اى مرد اين همه كه تو گفتى الله الله، سحرها از خواب خويش گذشتى و بلند شدى و با اين سوز و درد، هى گفتى الله، الله، الله، آخر يك مرتبه شد كه تو لبيك بشنوى؟ تو اگر در خانه كسى رفته بودى و اين اندازه ناله كرده بودى، لا اقل يك مرتبه جوابت را داده بودند.

اين مرد ديد ظاهرا حرفى است منطقى و لذا در او مؤ ثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و ديگر الله، الله ، نمى گفت.
در عالم رؤ يا هاتفى به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترك كردى؟
پاسخ داد: من مى بينم اين همه مناجات كه مى كنم و اين همه درد و سوزى كه دارم، يك مرتبه نشد در جواب من لبيك گفته شود.
هاتف گفت: ولى من از طرف خدا مامورم كه جواب تو را بدهم.
گفت:

همان الله تو لبيك ما است   آن نياز و سوز و دردت پيك ماست

يعنى: همان درد و سوز و عشقى كه ما در دل تو قرار داديم اين خودش لبيك ماست.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت امیرِدل منبع داستان و روایات مذهبی از آبان ماه سال 92 شروع به فعالیت نموده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا برای خواندن مطالب سایت صلوات فرستادین؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 134
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 51
  • آی پی امروز : 77
  • آی پی دیروز : 164
  • بازدید امروز : 82
  • باردید دیروز : 185
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 274
  • بازدید ماه : 1,908
  • بازدید سال : 5,361
  • بازدید کلی : 510,892