loading...
امیر دل
محمدامین بازدید : 479 چهارشنبه 13 آذر 1392 نظرات (0)

داستان غربت جوان گناهکار

در بنى اسرائيل جوان فاسقى بود كه در زمان حضرت موسى (عليه السلام)، اهل شهر از معصيت او به تنگ آمده بودند به موسى خطاب شد، كه او را بيرون كن. حضرت موسى بيرونش كرد. به قريه اى رفت. از آنجا نيز بيرونش ‍ كردند، بالاى كوهى و در ميان غارى رفت و در آنجا مريض شد و كسى نبود كه او را پرستارى كند. صورت روى خاك گذارد و عرض كرد:
يا رب لو كانت والدتى عند راسى لرحمتنى و بكت على ذلى و غربتى...


پروردگارا! اگر پدر و مادر من حاضر بودند براى غربت من گريه مى كردند، الهى حال كه پدر و مادر را از من قطع كردى، رحمتت را از من قطع مكن و چنانچه دل مرا به آتش فراق آنها سوزاندى به آتش غضب خود مسوزان.
همين كه اين مناجات را كرد به حور و غلامان خطاب شد بصورت پدر و مادر و فرزندان او شوند و در پيش او حاضر شوند، آن جوان چشم گشود و آنها را ديد و خوشحال شد و از دنيا رفت.
به حضرت موسى (عليه السلام) خطاب شد، اى موسى يكى از بندگان شايسته ما در فلان موضع مرده است. بسوى او برو و او را غسل بده و كفن كن، نماز بر او بخوان و او را دفن كن. موسى به غار آمد و ديد همان جوان فاسق است.
عرض كرد: الهى مگر اين همان جوان فاسق نيست كه امر كردى از شهر و قريه بيرونش كنم.
خطاب شد: اى موسى بواسطه مرض او و بواسطه دور بودن او از وطنش و اقرار كردن به گناهش به او رحم كردم. اى موسى هرگاه غريب بميرد ملائكه آسمان و زمين ترحما براى غربتش گريه مى كنند، چگونه من او را رحم نكنم و حال آنكه غريب است و منم ارحم الراحمين

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت امیرِدل منبع داستان و روایات مذهبی از آبان ماه سال 92 شروع به فعالیت نموده است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا برای خواندن مطالب سایت صلوات فرستادین؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 134
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 51
  • آی پی امروز : 61
  • آی پی دیروز : 164
  • بازدید امروز : 65
  • باردید دیروز : 185
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 257
  • بازدید ماه : 1,891
  • بازدید سال : 5,344
  • بازدید کلی : 510,875