ستان عمر دست خداست
يك تاجر ايرانى به وسيله كشتى از كشور ((هندوستان)) نارگيل بار كرده بود تا به ((دوبى)) ببرد، قبل از حركت براى يكى از افراد خانواده اش در دوبى تگلراف زده بود كه تقريبا يك هفته بعد مى رسد.
پس از يك هفته خانواده اش آماده شدند كه از او استقبال كنند، اما هر چقدر صبر كردند، از آمدن كشتى خبرى نشد، تا اينكه ناچار به منزل بازگشتند.
خلاصه بعد از روزها و هفته ها، افراد خانواده يقين كردند كه كشتى او غرق شده است ، به ناچار مجلس ختم براى او برپا كردند و پس از مدتى تصميم به تقسيم ارث او گرفتند.
روزى ناگهان كشتى تاجر در حالى كه شكسته و ويران شده ، بود به بندر رسيد و لنگر انداخت .
ماجرا را از او پرسيدند، گفت : پس از سه روز حركت در دريا ناگهان هوا طوفانى شد و بادبانهاى كشتى پاره شد و كشتى از كار افتاد، به طورى كه ديگر امكان حركت با او نبود، چند روز در ميان طوفان به سر برديم و سعى كرديم فقط خودمان را از افتادن در دريا و غرق شدن حفظ كنيم .
پس از چند روز كه دريا آرام شد، مجبور شديم به هر ترتيبى شده با پارو كشتى به اين سنگينى را به طرف مقصد راه بياندازيم به همين دليل كشتى به سنگينى و خيلى آهسته حركت مى كرد.
بعد از چند روز، آب آشاميدنى ما به پايان رسيد، به طورى كه ديگر قدرت پارو زدن در كسى نبود، همه خود را آماده براى مرگ كرده بودند، وقتى فهميدم كه آخرين دقايق عمرم فرا رسيده است ، دل شكسته شدم و گفتم :
خدايا اگر عمر ما باقى مانده است ، در كار ما گشايش انجام بده ، در همان دقايق ، قطعه ابرى بالاى سر ما آمد و شروع به باريدن كرد با ناتوانى ظرف آب آماده نموديم و مقدارى از باران را جمع كرديم ، وضع ما مقدارى بهتر شد، تا اينكه پس از چند روز خداوند به ما لطف كرد و ما را به ساحل رسانيد
بر من نظرى كن ، كه منت عاشق زارم | دلدار و دلارام به غير از تو ندارم | |
تا خار غم تو در پاى دلم شد | بى روزى تو گلها چمن خار شمارم | |
نى طاقت آن تا ز غمت صبر توان كرد | نى فرصت آن تا نفسى با تو برآرم | |
تا شام در آيد زغمت زار بگيرم | باشد كه به تو رسد ناله زارم | |
كم كن تو جفا بر دل مسكين عراقى | ورنه بخدا، دست بفرياد برآرم |