داستان خوف خدواند
شعيب پيغمبر آن قدر گريه كرد تا چشمش كور شد. خداوند چشم او را شفا داد. باز در اثر گريه كور شد باز شفا يافت، باز كور شد، خداوند فرمود:
شعيب! ما كه تو را به ثواب مى رسانيم، چرا چنين مى كنى؟
عرض كرد: مناجات را دوست دارم، خداوند هم موسى را خادم او قرار داد در دنيا.
حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) سه نفر را ديدند كه همه محزون بودند و بدنهايشان ضعيف و رخسارشان زرد.
فرمود: چه چيز شما را به اين روز انداخته؟
گفتند: خوف خدا.
فرمود: حق است بر خدا كه ترسناك را مورد امان قرار دهد.
سه نفر ديگر را ديدند كه از آنها مغموم ترند. علت را پرسيد؟
گفتند: شوق و محبت خدا ما را چنين كرده.
فرمود: حق است بر خدا كه آنچه اميد داريد به شما بدهد.
سه نفر ديگر را هم ديد از آنها كه پرسيد؟
گفتند: از دوستى خدا اينطور شده ايم.
سه مرتبه به آنها گفت: انتم المقربون شمائيد نزديكان به درگاه خداوند.